قاصدک

ساخت وبلاگ

۹۵/۰۷/۱۲


بعضی روزا بدون اینکه بدونم چرا ، میشینم یه گوشه و یه عالمه به چیزایی که اتفاق افتاده فکر میکنم.راستش هنوزم باورم نمیشه که یه ساله با هم هستیم.یه روزایی بود که فکر میکردم فقط باید از دور نگاهت کنم. فکر میکردم بهتره چون نمیشه باهات باشم احساسم رو پنهون کنم. یه روزایی یواشکی بهت نگاه کردن تنها دلخوشی من بود.یه روزایی بود که تنهایی توی پاییز روی برگا قدم میزدم و تصور میکردم تو باهام هم قدمی.تنهایی تاب بازی میکردم و تصور میکردم تو کنارمی.زیر بارون راه می رفتم و تصور میکردم دستم تو دستاته.توی سرمای زمستون دستای یخ زدمو میگرفتم سمت تا تو برام گرمشون کنی. من خیلی روزا رو با خیالت زندگی کردم.هرچند الان هم دارم با همون خیالا زندگی میکنم.درسته که ما با هم هستیم اما خب راستش انگار که نیستیم! رابطه ما یه رابطه ی غم انگیزه.اینکه نمیتونم با تو هرجایی که دوست دارم باشم خیلی درد داره.تو مردی هستی که من خیلی دوستش دارم اما راستش نمی دونم که من واسه تو چی هستم!؟ من هنوزم همون قدر تنهام که باهم نبودیم. نه شایدم تنهاتر! هر روز چشمم به این موبایل لعنتیه! میدونم اگه بگم منتظرتم میخوای در جوابم بگی ببین! دیدی! همینو میگفتما! وابسته نشو! خیلی دیوونه ای اگه بازم اینا رو بهم بگی! چطور یه آدم میتونه جلو احساسش رو بگیره ؟ هان! من که نمی تونم. کاش زندگی جور دیگه ای بود. کاش بودن دستات تو دست من همیشگی بود. واقعا فکر میکنی تحمل این همه رنج و دوری آسونه؟ چطور یه دختر میتونه اینا رو تحمل کنه؟ فکر میکنی این که سعی کنم خودم رو ازت دور نگه دارم راحته؟ من هر روز درد میکشم اما بهت زنگ نمی زنم که نکنه یه وقت از حس من بترسی. نمی دونم این چه سرنوشتیه! آخه این چه کاری بود که من با خودم کردم؟ انگار هیچ راهی ندارم ...

نوشته شده توسط لیلا در ساعت  | لینک  | 

۹۵/۰۷/۰۹


امروز روز جهانی ناشنوایانه! این تنها جمله ی گوینده ی اخباره! همین و بس! خیلی راحت با گفتن یه جمله تموم شد! اما کسی واقعا نمی دونه زندگی یه آدم ناشنوا و خانوادش چطوریه، کسی در مورد رنج و دردایی که اونا کشیدن حرف نمی زنه! هیچ کس از غم دختری که سال هاست تو حسرت صدای پدرشه حرف نمیزنه! کسی از بی پناهی دختری که تا وقتی اطرافیانش میفهمن برادر نداره و پدرش اینطوریه بجای اینکه کمکش کنن فقط به این فکر می افتن که خب طعمه ی خوبی واسه سوء استفادس چون پناهی نداره، خبر نداره! هیچ کس اشکای اون دختر رو نمیبینه وقتی دوستانش از رابطه ی خوبشون با پدراشون حرف می زنن! هیچ کس درد اون دختری رو نمی فهمه که آرزو داره یه بار فقط یه بار پدرش به اسم صداش کنه! نه اینا چیزایی نیست که باید در موردش حرف زد! امروز فقط و فقط روز جهانی ناشنوایانه! همین و بس!

نوشته شده توسط لیلا در ساعت  | لینک  | 

۹۵/۰۷/۰۲


امروز اولین سالگرد با هم بودن ماست.وقتی بهت گفتم بیا تو این روز با هم باشیم راستش اصلا انتظار نداشتم اون موقع از روز بهم زنگ بزنی و بگی بیا!اونم وقتی میدونستی ممکنه تو سختی بیافتی! نمی دونی هر قدمی که به سمتم بر میداری چقدر منو بیشتر به خودت نزدیک میکنی.نمی دونم آینده چی میشه، نمی دونم چقدر با هم بودنمون طول می کشه! من به فردا فکر نمی کنم در عوض سعی میکنم این روزهایی که دارمت رو خوب بگذرونم.خیلی دوستت دارم. سالگردمون مبارک باشه عشقم 

نوشته شده توسط لیلا در ساعت  | لینک  | 

۹۵/۰۶/۲۷


وقتی کنارتم، وقتی لمست میکنم انگار دنیا مال منه! نمی دونم این همه حس آرامش از کجا میاد تو وجودم! وقتی باهاتم حس خیلی فوق العلاده ای دارم.حسی که میدونم نمی تونم با کس دیگه ای داشته باشم. خودتم بهم میگی که جز تو نمی تونم با کس دیگه ای باشم.بنظرم حق با توئه! منم بعید میدونم کسی بتونه مثل تو منو انقدر پر از احساس کنه. با این وضع چطور اگه نباشی زندگی کنم؟ من دیوونه وار دیوونتم!

نوشته شده توسط لیلا در ساعت  | لینک  | 

۹۵/۰۶/۲۷


شنیدی از قدیم میگن دل به دل راه داره؟! حکایت من و توئه! چون هروقت بهت فکر میکنم تو بهم زنگ میزنی. هروقت چیزی تو ذهنمه تو اون رو به زبون میاری! مثلا همین امروز! داشتم فکر میکردم برم گوشی رو بردارم تا بهت زنگ بزنم که یهو خودت زنگ زدی! وااای خیلی حس خوبیه! آدم ذوق مرگ میشه...

نوشته شده توسط لیلا در ساعت  | لینک  | 

۹۵/۰۶/۲۱


هر شب قبل اینکه بخوابم باهات حرف میزنم.بهت میگم میدونم آدم بدیم، میدونم دارم اشتباه میکنم اما خواهش میکنم کمکم کن! هر روز ازت میخوام کمکم کنی و یه راهی جلو روم بذاری، به خودم میگم با این که من آدم بدی هستم اما تو هنوزم حواست بهم هست! اما کم کم دیگه دارم به این نتیجه می رسم که واقعا منو گذاشتی کنار! هر وقت یه روزنه ی امید پیدا میشه، هر وقت فکر میکنم که دیگه همه چی تموم میشه، یهو اوضاع از قبل هم بدتر میشه! زندگی غیر قابل تحمل تر میشه! دیگه واقعا انگار ازم دست شستی خدا! دیگه منو نمی خوای! بهم میگی دیگه حتی به روتم نگاه نمی کنم چه برسه بخوام کمکت هم بکنم! خداجون داری میبینی چطور دارم غرق میشم؟ تباهی منو داری می بینی؟ اگه کمکم نکنی از این بیشتر هم میشه! فقط یکم دیگه صبر کنی خودت میبینی!

نوشته شده توسط لیلا در ساعت  | لینک  | 

۹۵/۰۶/۲۱


اینکه چقدر آزرده شدم و قلبم شکسته رو هیچ کس نمی دونه! اما خودم میدونم که دیگه چیزی ازم باقی نمونده! چطور آدم ها انقدر راحت میتونن شخصیت یه انسان رو زیر پا بذارن؟ چطور میتونن هیچ کدوم از خوبی هاش رو در نظر نگیرن؟ چطور می تونن بخاطر دوتا مسئله ی نه چندان بزرگ، همه چی رو نادیده بگیرن و قلب یه آدم رو بشکنن؟ یه آدم تا کی باید بخاطر چیزی که هیچ تقصیری توش نداره تاوان پس بده؟ گناه یه آدم که ناخواسته چوب کار دیگران رو می خوره چیه؟ اون آدم تا کی باید آزرده بشه؟ کی اون رنج و درد به معنی واقعی تموم میشه؟ تا کی باید این سوالا رو از خودش بپرسه، تا کی باید همش یواشکی گریه کنه؟ ظرفیتش کی تموم میشه و کی به سیم آخر میزنه؟ کی میتونه با خیال راحت سرش رو بالش بذاره؟ کی...؟؟!

نوشته شده توسط لیلا در ساعت  | لینک  | 

۹۵/۰۶/۱۸


چه هفته ی عذاب آوری! تو این هفته فقط خدا میدونه چقدر اذیت شدم. چه فکرایی کردم. چه تصمیمایی گرفتم! دیگه زده بودم به سیم آخر! همش به خودم می گفتم اگه نتونم تصمیم بگیرم چی؟ اگه همه چی خود به خود درست شد چی؟ اونوقت بدون کسی که دوستش دارم چطور زندگی کنم؟ نمی دونم چی میخوام! میخوام برم یا اینکه دلم میخواد همه چی بهم بخوره!؟ اگه فقط یه بار بهم میگفتی نمیخوای با کس دیگه ای باشم، اگه فقط یه بار می گفتی که فقط مال تو باشم، من همه کاری میکردم که با تو باشم. اما میدونم که این حرفا رو هیچ وقت نمی زنی! رابطه ما محکوم به نابودیه. بلاخره یه روزی باید تموم بشه و انگار داره اون روز میرسه...

نوشته شده توسط لیلا در ساعت  | لینک  | 

۹۵/۰۶/۱۴


امروز خیلی غمگینم.خیلی چیزا تو سرمه.گذشته ای که فقط عذابم داده و آینده ی مبهمی که هنوز نیومده. امروز خیلی بهت احتیاج داشتم.دلم میخواست محکم بغلت میکردم و یه دل سیر گریه میکردم.اما خب تو نبودی و من تنهایی گریه کردم مثل همیشه! فکر کنم دیوونه شدم آخه انقدر گریه کردم چشمام میسوزه. اصلا نمی دونم چرا یهو اینطوری شدم؟! شاید بخاطر اینه که خیلی دلم برات تنگ شده ...

نوشته شده توسط لیلا در ساعت  | لینک  | 

۹۵/۰۶/۱۳


میدونی عمق تنهایی من چقدره؟ اونقدری که همش میخوام بهت زنگ بزنم ، باهات حرف بزنم اما به خودم میگم نباید اینکار رو بکنم. بخاطر اینکه میترسم میلی نداشته باشی و احساس زیادی بودن کنم.اونقدری که همش به این گوشی لعنتی زل میزنم که ببینم کی اسمت روش می افته اما فقط ناامیدتر میشم. من همیشه توی زندگیم همینطوری تنها بودم واسه همین ازت دلگیر نیستم. تازه خودم میدونم آخرین اولویت زندگیت هستم. کسیم که بعد یه هفته اونم به زور علامت زدن رو دستت یادت می افته که سراغی ازش بگیری. کاش بهم میگفتی منو نمی خوای! اینطوری راحت تر کنار میکشیدم. کمتر عذاب می کشیدم...

نوشته شده توسط لیلا در ساعت  | لینک  | 

تپ دان...
ما را در سایت تپ دان دنبال می کنید

برچسب : قاصدک,قاصدک هان,قاصدک شجریان,قاصدک شعر,قاصدک اخوان,قاصدک 24,قاصدک سهراب سپهری,قاصدک ابرهای همه عالم,قاصدک شجریان mp3,قاصدک سامانه, نویسنده : رضا رضوی topdan بازدید : 146 تاريخ : دوشنبه 12 مهر 1395 ساعت: 9:34