اشعار آیدین قلی نژاد بداغ

ساخت وبلاگ

این صور اسرافیل باشد قبل رستاخیر/
یا باز می آید میانِ خانه ام پاییز


این باد این سرما اگر روزی امان می داد/
از خانه ام می رفت دیگر لشگرِ چنگیز


تا کی تو مانع می شوی ای باد رحمی کن/
تا بگذرد از دره ها آن مرد با شبدیز


شاید نویدِ تازه ای شاید که پیغامی/
بر ما رساند از بهاری مانده در جالیز


افسوس می مانیم و می خندیم و می گرییم/
با نغمه های باربد در خانه ی پرویز


یا آخرِ این قصه در این عصرِ یخبندان/
بیدار تر خواهیم شد مانند هر شبخیز


آنوقت میبارد به دل غم های آدم ها/
از سینه می روید صداهای شگفت انگیر
.

.

.

تا کی تماشاگر شدن تا کی به غم ماندن/
کاری بکن کاری بکن با بوسه ای ناچیز

آیدین قلی نژاد بداغ

+ نوشته شده در  جمعه نوزدهم شهریور ۱۳۹۵ساعت 15:44  توسط آیدین قلی نژاد بداغ  | 

دارد صدایت می کند انگار اما تو
داری رهایش می کنی اینبار اما تو

تو پانته آیش هستی و او کورش ات هرگز
چون می دهد با رفتنت اخطار اما تو

داری به راهی می روی تا آبراداتاس
باشد کنارت،می کند ادبار اما تو

باشد برو شیرین که این رفتن تو را خوب ست
چون می کند آخر تورا احرار اما تو

داری به راهی می روی که سخت پر پیچ است
خسرو نجات ات می دهد هربار اما تو...

دارد صدایت می کند حوایِ بی آدم
پس می کند آن عشق را اظهار اما تو

آخر به پایان می رسد این راهِ پر پیچ ات
شیرینِ خسرو می شود بسیار،اما تو...


آیدین قلی نژاد بداغ

+ نوشته شده در  چهارشنبه هفدهم شهریور ۱۳۹۵ساعت 20:6  توسط آیدین قلی نژاد بداغ  | 

بلبلِِ خسته از سفر رویِ درخت لانه نیست
جنگلِ پیرِ خشکِ ما تویِ دلش که دانه نیست


رود روانِ کوه ها سد شده مانه اش بدان
خش خشِ برگ زیرِ پا ایندفعه شاعرانه نیست


چشمه هوس نمی کند تا که بجوشد از زمین
برگِ صنوبران شده زردو...نه عاشقانه نیست


باز کلاغ پر شده،باز میانِ خانه ات
جنگلِ سردِ خشک ِ تو در پیِ یک ترانه نیست

رفته شکار گرگِ شب ،بلبلِ خسته ام نمان
طاقتِ داغ تازه ای در دلِ این زمانه نیست


ماندن ِ تو کنارِ من در شبِ تیره در قفس
این همه مهربانِ من این همه عادلانه نیست


آیدین قلی نژاد بداغ

+ نوشته شده در  سه شنبه شانزدهم شهریور ۱۳۹۵ساعت 12:31  توسط آیدین قلی نژاد بداغ  | 

و هرچه آمدو گفتی که کار تقدیر است
که دست های تو در گوشه ای به زنجیر است


و باد آمدو ایوانِ خانه پر شد از
هوایِ تازه ی شعری که سخت دلگیر است


و قار قار کلاغان احاطه کرده است
هنوز مزرعه ای را که صاحبش پیر است


و چشم های من و چشم هایِ خسته ات
خیره شد به عقابی که در هوا شیر است


و می رود که به بالاترینِ نقطه ها...
عقاب ِخسته که از زنده ماندنش سیر است

 آیدین قلی نژاد بداغ

+ نوشته شده در  دوشنبه پانزدهم شهریور ۱۳۹۵ساعت 20:27  توسط آیدین قلی نژاد بداغ  | 

سمتِ آن خانه نگو دست زنان باید رفت
باده نوشیدو بگو رقص کنان باید رفت


آن دو! گفتی که حسودندو نظر باز ولی*
تبل و سنتور بیاور که عیان باید رفت


آن که با یاد تو شیری به من از عشق تو داد
گفت (با نام تو از کوچه شان باید رفت


ماه ذی القعده شده پس غزلی تازه بخوان
چون که در خانه ی معشوقِ جوان باید رفت)


مرد اِی مرد به لطفت شب ام از نیمه گذشت
سویِ ِمهمانیِ تو مشک فشان باید رفت


فالِ حافظ منِ دیوانه گرفتم همه اش
(این چنین گفت که رفتی و چنان باید رفت


پس تطاول تو بکش از غمِ هجران زیرا
تا سرا پرده ی گل نعره زنان باید رفت)**

آیدین قلی نژاد بداغ

*صوفیان جمله حریفند و نظر باز ولی
زین میان حافظ دل سوخته بد نام افتاد
حافظ
**این تطاول که کشید از غم هجران بلبل
تا سراپرده ی گل نعره زنان خواهد شد
حافظ

+ نوشته شده در  شنبه سیزدهم شهریور ۱۳۹۵ساعت 15:4  توسط آیدین قلی نژاد بداغ  | 

 

اسکندرم هستی و من لی بانی ات هستم/
دردا میانِ خانه ام زندانی ات هستم

تو از ارسطو گفته ای ،بیچاره من از عشق/
مشروبِ نابی در شبِ مهمانی ات هستم

دارد شکست ات می دهد یوتاب اما تو/
دیدی که نقشه خوانِ کوهستانی ات هستم

دارم تمنا می کنم باشی کنارم تو/
داری رهایم می کنی قربانی ات هستم


حالا که راحت می شوی،حالا که پیروزی/
دانم که اینجا کشته یِ پایانی ات هستم


آیدین قلی نژاد بداغ

+ نوشته شده در  جمعه دوازدهم شهریور ۱۳۹۵ساعت 22:14  توسط آیدین قلی نژاد بداغ  | 
پایانِ غم به گوش ِ من ِ کر نمی رسد
یا داستان ِ کهنه به آخر نمی رسد

زائیده است شب همه جا دیو و دد فقط

چون نور ِ آفتاب ِِ توانگر نمی رسد


میدان گرفته باد و مقدر نبودو شد
پس لرزه های صلح به این در نمی رسید


دیگر بس است خاور ِ نزدیک و دور جنگ
آیا صدای یک شب ِ بدتر نمی رسد


تلخ است آخرش به گمانم هنوز هم

یک روزِ خوب و خوش به خاور نمی رسد

آیدین قلی نژاد بداغ

+ نوشته شده در  پنجشنبه یازدهم شهریور ۱۳۹۵ساعت 19:29  توسط آیدین قلی نژاد بداغ  | 
آرام و خسته در به درو بی عار
این من نشسته پشت درو دیوار
تالاب شهر انزلی ام انگار
دارم که دور می شوم از دریا

میدان گرفته باز به دریا باد
ماهی پناه برده به من ای داد
در من نریز تور تو ای صیاد
دیگر بس است مردن ِ ماهی ها


من آب رفته ام شده ام مرداب
باران نمی رسد به منِ تالاب
ماهی هلاک می شودو بی تاب
کوچیده اند از دل ِ من قو ها


نیوفران ِ آبی ِ من مردند
حتی که بالِ شب پره را خوردند_
اینان که آب های مرا بردند
از من چه مانده است در این دنیا

آیدین قلی نژاد بداغ

+ نوشته شده در  پنجشنبه یازدهم شهریور ۱۳۹۵ساعت 18:56  توسط آیدین قلی نژاد بداغ  | 
دیدم دلم تنگ ست زنگیدم
دیدم نمی خواهی صدایم را...
من تازه فهمیدم که هرگز تو
اینجا نمی کردی هوایم را


عاشق نبودی عاشقی کردم
دیوانه بودم،حال ترسیدم
چون کرده ای حالا فراموشم...
من ساده بودم دیر فهمیدم


ماندم کمی با خود حرفم شد
گفتم که نامرد ست یعنی او
بعدا پیامی را فرستادم
دیدم نمی خوانی و گفتم کو


گفتم مبادا...نه زبانم لال
ترسیدم و تا خانه ات رفتم
دیدم که آرام ست و چیزی نیست
از کوچه ات دلگرم برگشتم

تا اینکه من دیدم تو را با تور
چرخی زدی در این نواحی ها
دیدم که صیادی شدی اِی تو
خوشا به حالِ خیلِ ماهی ها


آیدین قلی نژاد بداغ

+ نوشته شده در  دوشنبه هشتم شهریور ۱۳۹۵ساعت 23:6  توسط آیدین قلی نژاد بداغ  | 
این گرگ ِ زشت ِ پست ِ جهانی را/
این لاله های سرخ یمانی را/
دیگر نمی دهد که امانی را،/
پس جامِ زهرِ مارِ تو این بوده


مشغولِ عیش و چشم چرانی را/
هر لحظه روی ِ تخت زنانی را.../
این کار برده های جهانی را/
دیگر بخواب کار تو این بوده

غمناک می شود دلِ زندانی/
چون میرسی به آخرِ مهمانی/
تا روی میز ِ محکمه بنشانی /
هرروز کارِ دارِ تو این بوده


افتاده بر زمین که سپیدارا،/
باید چه کرد این شب ِ عظمی را./
(باشد بِبُر تو این سر ِ ما ها را/
زیرا که کارو بار تو این بوده)

ما کشته می شویم ولی فردا/
با توله های شیر وَ آهوها/
ما سبز می شویم و تو ام رسوا/
پایان ِ کارزار تو این بوده


آیدین قلی نژاد بداغ

+ نوشته شده در  یکشنبه هفتم شهریور ۱۳۹۵ساعت 16:0  توسط آیدین قلی نژاد بداغ  | 

تپ دان...
ما را در سایت تپ دان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا رضوی topdan بازدید : 184 تاريخ : جمعه 19 شهريور 1395 ساعت: 6:59