چهارده ساله که بودم ؛ عاشق پستچی محل شدم. خیلی تصادفی رفتم در را باز کنم ونامه را بگیرم ، او پشتش به من بود. وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی، آب شد و زمین ریخت! انگار انسان نبود، فرشته بود ! قاصد و پیک الهی بود ، از بس زیبا و معصوم بود!شاید هجده نوزده سالش بود. نامه را داد.با دست لرزان امضا کردم و آنقدر حالم بد بود که به زور خودکارش را از دستم بیرون کشید و رفت. از آن روز، کارم شد هر روز برای خودم نامه نوشتن و پست سفارشی!تمام خرجی هفتگی ام ، برای نامه های سفارشی می رفت.تمام روز گرسنگی می کشیدم، اما هر روز؛ یک نامه سفارشی برای خودم می فرستادم ،که او بیاید و زنگ بزند,سكوت زيبا,سكوت زيباست,سکوت زیبا,جملات زيبا سكوت,زيباترين سكوت,جملات زيباي سكوت,متن زيبا سكوت,متن زيباي سكوت,شعر زيباي سكوت,جملات زيبا سکوت ...ادامه مطلب
صبح است و گل در آینه بیدار می شود خورشید در نگاه تو ، تکرار می شود مردی که روی سینه ی عشق تو خفته بود با دست های عشق تو ، بیدار می شود پر می کنی پیاله ی من از عصیر و باز جانم پر از عصاره ی ایثار می شود در کارش از تو این همه باور ستودنی است این جا که عشق این همه انکار می شود تا باد ، دست غارت عشقت گشاده باد وقتی غمم به سینه تلنبار می شود در بازی مداوم انگشت های تو تکثیر می شود گل و بسیار می شود خورشید نیز می شکند در نگاه تو ، وقتی که آن ستاره پدیدار می شود حس می کنم بهار تو را در خزان تو گاهی که بوسه های تو رگبار می شود تا بار « من » گران ن, ...ادامه مطلب